ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

سفر به استان چهارمحال و بختیاری و شهر کرد

سلام به دوستان خوب وبلاگیمون. روز 13 خرداد برای مسافرت به سمت شهر کرد حرکت کردیم.  وقتی آدم اسم شهر کرد را می شنود فکر می کند منطقه ای باشد در کردستان و آن حوالی. مامان فریبا هم این طور فکر می کرد ولی بابایی توضیح داد که شهر کرد در استان چهار محال و بختیاری قرار دارد و بعد از اصفهان می باشد.  مامان هم بلافاصله بار سفر بست و مهیای سفر شدیم. در مسیر سفر به شهر کرد در میان باغ های انگور- خان جان مشغول بازی با قاصدک ها ساعت 3 بعد از ظهر بود که به شهر کرد رسیدم. پس از خوردن نهار و خوابی کوتاه، به همراه دوست بابایی (بنام عمو مصطفی) که ساکن شهر کرد هستند و در این مسافرت 3 روزه نقش لیدر تور ما و صد البته ...
21 خرداد 1393

طوفان سهمگین در تهران

یک شب قبل از طوفان در پارک جوانمردان تهران هوا بسیار ابری و پر از رعد و برق بود روز 12 خرداد 93 درست یکروز قبل از مسافرتمون به شهر کرد، حدودای ساعت 5 بعد از ظهر بود. ارشان با اسباب بازیهاش بازی می کرد و منهم مشغول انجام کارهای خانه بودم که ناگهان برخورد باد سختی با پنجره آشپزخانه نظرم را جلب کرد. وقتی نگاه پنجره کردم خیلی ترسیدم آخه هوای بیرون قرمز رنگ شده بود.  به سمت آشپزخانه رفتم و وقتی پنجره را باز کردم با صحنه ترسناک و عجیبی روبرو شدم.  خاک و طوفان سرخ رنگ همه جا را فرا گرفته بود.  تا بحال چنین چیزی ندیده بودم.  مثل توی فیلم ها بود.  فکر کردم قیامت شده و الانه که زلزله همه جا را ویران کنه. ...
21 خرداد 1393

ارشان در لباس دخترانه

خاله یک لباس دخترانه برای بچه یکی از دوستانش خریده بود، برای اینکه بدونه سایز لباس چیه؟ اون را تن ارشان کرد و حسابی خنده و شوخی گل کرد خودتم فهمیده بودی که این لباس با جنسیتت فرق داره و با ادا درآوردن حسابی همه را سر کار گذاشته بودی عزیز جون می گفت خوب شد دختر نشدی اما به نظر من اگه دختر هم می شدی خیلی خیلی ناز بودی ؟!   ...
20 خرداد 1393

بازگشت از سبزوار

پس از یک روز اقامت در سبزوار، به دلیل مشغله بابایی به سمت تهران حرکت کردیم. در مسیر بازگشت برای خوردن نهار و استراحت چند ساعتی در شهر زیبای شاهرود اقامت کردیم. اینم یک پارک زیبا در شاهرود تق تق تق نگهبانان در را باز کنید. ارشان خان جان برای صرف نهار وارد سفره خانه درباری می شود. ای بابا کنیزکان و خدمتکاران دربار کجایند؟ مطربان هم که نیستند. پس بهتر است کمی گراماقون گوش دهیم قلیانمان را که هنوز چاق نکرده اند؟! چایی را هم که دم نکرده اند؟! حواسمان که نباشد اوضاع اینگونه می شود دیگر بهتر است تا آماده شدن چاست، کمی استراحت کنیم ...
8 خرداد 1393

درگذشت یک مادر نمونه تسلیت باد

  و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون   متاسفانه در زندگی خبرهای بد هم همراه خبرهای خوب وجود دارد.  روز 4 خرداد 93 یعنی درست یک روز پس از دومین سالگرد آقاجون (پدر مامان فریبا) بود که خبر فوت شدن مادربزرگ پسرعمو حسن همه ما را شوکه و ناراحت کرد.  آخه مادربزرگ حسن برای مهمانی و دیدن خانواده عمو اینا از سبزوار به تهران آمد بود و پس از چند روز اقامت در تهران، در اثر حمله قلبی  در بیمارستان قیاض بخش به هنگام اذان مغرب و درحالیکه ذکر استغفرالله می گفت، درگذشت. ما هم برای تشیع پیکر پاک ایشان با خانواده عمو به سمت ...
8 خرداد 1393

نامزدی خاله سحر جون

روز 23 اردیبهشت مصادف با روز پدر، مراسم بله برون خاله سحر و عمو سینا برگزار شد.  خیلی به همه خوش گذشت. حالا دیگه عمو سینا هم عضوی از خانواده ما شد. ما از این قضیه خیلی خوشحال هستیم چون عمو سینا پسر خیلی شایسته ای هستش. حالا دیگه دو تا شوهر خالة گل داری. انشاءالله همشون همیشه شاد و خوشبخت باشند انگشتر نامزدی خاله جون هم یک سولیتر زیبا بود تهیه شام نامزدی و تدارکات بعهده من بود و تو هم عزیزم طبق معمول شیطنت می کردی به همین دلیل نتونستم ازت خیلی عکس بگیرم اما حسابی توی مجلس خاله جون ترکوندی چون با رقص های بامزه ات همه را سرگرم کرده بودی.             &nbs...
7 خرداد 1393

ارشان جان در باغ پرندگان تهران

یک روز خوب اردیبهشت باز هم به باغ پرندگان رفتیم . سال قبل که رفته بودیم تو کوچکتر بودی عزیزم اما امسال که بزرگتر شدی بیشتر لذت می بردی و ما هم از شادی و بازی تو خوشحال می شدیم. همش دنبال آب باریکه ای بودی که توش سنگ پرت کنی. توی دریاچه پر بود از پرنده هایی مثل و و و  و . . .  . اینجا هم کنار لونة لک لک ها بازی می کردی ارشان جون نمی دونم نظر بقیه راجع به شتر مرعها چیه اما به نظر من که اصلاً پرنده های خوشگلی نیستند. فقط خوبه که از تلوزیون ببینیشون اما برعکس پرنده های گرمسیری خیلی خیلی زیبا هستند برای نهار ساندویچ آماده کرده ب...
7 خرداد 1393

ارشان در مهرآباد. سورپرایز کردن بابایی

پسرکم قبل از بدنیا آمدنت، هر از چند گاهی بابایی را سورپرایز می کردم با کارهای کوچیک.  مثلاً بعضی از روزها که بابایی با هواپیما یا قطار     از اهواز به تهران می آمد، بدون اینکه بهش بگم به استقبالش میرفتم و غافلگیرش می  کردم.  از وقتی تو بدنیا آمدی بدلایلی مثل مشغله های زندگی، کوچک بودن تو و ... خیلی وقت بود که از این کارها نکرده بودم.  تا اینکه چند وقت پیش که بابایی با پرواز از اهواز برمی گشت تصمیم گرفتم اینبار با تو بابایی را سورپرایز کنیم.  بهمین دلیل بدون اینکه بهش بگیم به اتفاق عزیز جون که مهمون ما بود به فرودگاه رفتیم. توی سالن منتظر ماندیم. تو که کمی خسته شده بودی توی سالن انتظار  ش...
1 خرداد 1393

سلام بر سال 93

  سلام سلام سلام یک دنیا سلام و سلامتی برای ارشان و تمام دوستان وبلاگیمون.  سال نو بر همه عزیزان و پسر گلم مبارک باشه.  پسر قشنگم از وقتی از بوشهر برگشتیم لپ تاپ همش پیش بابایی بوده و من با کلی تأخیر دارم وبت را آپ می کنم.  حتماً دوستای وبلاگیمون هم چند بار تا حالا بهت سر زدند اما همون پست های قبلی را دیدن. انشاءالله همشون با نی نی های قشنگشون سالم و سلامت باشند. عزیزم سال پربرکت 92 به پایان رسید و سال نو با تمام زیبایی های طبیعت آغاز شد.  بالاخره بدوبدوهای اسفند تمام شد و جای خود را به فروردین داد تا همه چند روزی را با آرامش در سفر و دید و بازدید عید سپری کنیم و برای سال جدید تجد...
1 خرداد 1393
1